ازل
چه می شد اگر خدا
آنکه خورشید را چون سیب درخشانی در میانه ی آسمان جا داد
آنکه رودخانه ها را به رقص درآورد
و کوه ها را برافراشت
چه می شد اگر او
حتی به شوخی من و تو را عوض می کرد!
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر
چه می شد اگر خدا
آنکه خورشید را چون سیب درخشانی در میانه ی آسمان جا داد
آنکه رودخانه ها را به رقص درآورد
و کوه ها را برافراشت
چه می شد اگر او
حتی به شوخی من و تو را عوض می کرد!
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر
هیشکی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
تلفظ تابوت برای من گاهی سخت تر است تا بلند کردن آن!
تابوت قبریست که خواسته یا ناخواسته درون قبر دیگری میگذارند...
و آن وقت است که مرگ چند لایه پیدا میکند
راستی از دفن من که برگشتی چه میکنی؟!
آن زمان که فرشته مرگ در کنار سکوت تلخم با رطوبت زمین چای سبز درست میکند!
کسی در این سوز و سرما دستهایت را نمیگیرد.
در جیب بگذارشان، شاید ذره ای خاطره...
ته جیبت مانده باشد که هنوز هم گرم است!
راستـش را بگو...
نکند تو همان این نیز هستی که همیشه می گذری!
برای دوست داشتن فقط کمی وقت لازمه
اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافیه
بدم میاد از اینایی که وقت خداحافظی برات آرزوی موفقیت میکنن!
خب تو که میخوای بری برو دیگه چرا فیلم بازی میکنی؟!
گفت مرا فراموش کن!
اما ندانست که
اصلا ارزش به یاد ماندن را نداشت!
زیر پایم را زود خالی کردی
سلام پر مهرت را باور کنم
یا پاشیدن زهر نامردیت را؟!